جدول جو
جدول جو

معنی زوان باز - جستجوی لغت در جدول جو

زوان باز
زبان باز، حراف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که دوالک بازی کند و آن نوعی از بازی و قمار است که با دوال و حلقه و قلاب صورت می گیرد، مکار، حیله باز، طرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس، چرب زبان، کسی که با چاپلوسی و شیرین زبانی دیگری را فریب می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان بازی
تصویر زبان بازی
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوگان باز
تصویر چوگان باز
کسی که چوگان بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام). چاپلوس. متملق. چرب سخن. چاخان. لفاظ. خالب. (منتهی الارب). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْزْ)
که به بازی چوگان پردازد. آنکه با چوگان بازی کند. (از آنندراج). کسی که چوگان بازی میکند. (ناظم الاطباء) :
ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان
پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز.
فرخی.
جعد او بر پرند کشتی گیر
زلف او بر حریر چوگان باز.
فرخی.
سر آن ترک چوگان باز، خود گردم که پیوسته
قدم را چون سر چوگان زلف خود دو تا خواهد.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
- سپهر چوگان باز، سپهر بازیگر. سپهر کجرفتار رنگارنگ. سپهر حیله ساز. سپهرحیله گر:
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
- فلک چوگان باز، سپهر چوگان باز. فلک بازیگر. فلک غدار. فلک حیله ساز:
گرد گردان و فریبانت همی برد چوگوی
تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ وامْ بَ رَ / رِ)
لسان الحمل و بارتنگ. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا جرغول و جرغون و خرگوش و خرکول نیز گویند. (آنندراج). رجوع به لسان الحمل شود، ورق کاغذ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ بامْ)
کار زبان باز است (که با زبان چرب و نرم مردم را فریب میدهد). (فرهنگ نظام) ، مکالمه و با هم سخن گفتن. (آنندراج) (ارمغان آصفی). گفتگو و مکالمه. (ناظم الاطباء) :
صف مژگانش در زبان بازی است
گرچه چشمش بخواب ناز شده ست.
صائب.
گفتگو با دل سیاهان میکند دل را سیاه
شمع گر باشد طرف صائب زبان بازی خوش است.
صائب.
، برابری و خصومت. (ارمغان آصفی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، چرب زبانی. لفاظی. چاپلوسی. چرب سخنی. خلابه. (منتهی الارب). رجوع به زبان باز، زبان آور، خالب و خلابت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ / تِ)
دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان) ، دغاباز. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). کنایه از حیله باز و مکار. (لغت محلی شوشتر). دغاباز و محیل است و آن را دوالک باز نیز گویند. (آنندراج) (از برهان) (انجمن آرا). رجوع به دوالک و دوال بازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان باز
تصویر جان باز
کسی که جان خود را فدا کندکسی که جان خویش را در معرض خطر اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوال باز
تصویر دوال باز
کنایه از حیله باز و مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان بازی
تصویر زبان بازی
چاپلوسی تملق چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد، چاپلوس، متملق، چرب سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان باز
تصویر زبان باز
چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان باز
تصویر جان باز
کسی که جان خود را فدا کند
فرهنگ فارسی معین
چاپلوس، چاخان، چرب زبان، زبان بمزد، متملق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر و زبان دار
فرهنگ گویش مازندرانی
زوان دراز
فرهنگ گویش مازندرانی
چاپلوسی، حقه بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
خلبان، هوانورد
دیکشنری اردو به فارسی