کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام). چاپلوس. متملق. چرب سخن. چاخان. لفاظ. خالب. (منتهی الارب). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود
کسی که با زبان چرب و نرم خود مقصود خود را حاصل میکند یا مردم را فریب میدهد. (فرهنگ نظام). چاپلوس. متملق. چرب سخن. چاخان. لفاظ. خالب. (منتهی الارب). رجوع به زبان بازی و زبان بازی کردن و زبان آوری و خلابت شود
که به بازی چوگان پردازد. آنکه با چوگان بازی کند. (از آنندراج). کسی که چوگان بازی میکند. (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز. فرخی. جعد او بر پرند کشتی گیر زلف او بر حریر چوگان باز. فرخی. سر آن ترک چوگان باز، خود گردم که پیوسته قدم را چون سر چوگان زلف خود دو تا خواهد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). - سپهر چوگان باز، سپهر بازیگر. سپهر کجرفتار رنگارنگ. سپهر حیله ساز. سپهرحیله گر: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی. - فلک چوگان باز، سپهر چوگان باز. فلک بازیگر. فلک غدار. فلک حیله ساز: گرد گردان و فریبانت همی برد چوگوی تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز. ناصرخسرو
که به بازی چوگان پردازد. آنکه با چوگان بازی کند. (از آنندراج). کسی که چوگان بازی میکند. (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز. فرخی. جعد او بر پرند کشتی گیر زلف او بر حریر چوگان باز. فرخی. سر آن ترک چوگان باز، خود گردم که پیوسته قدم را چون سر چوگان زلف خود دو تا خواهد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). - سپهر چوگان باز، سپهر بازیگر. سپهر کجرفتار رنگارنگ. سپهر حیله ساز. سپهرحیله گر: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی. - فلک چوگان باز، سپهر چوگان باز. فلک بازیگر. فلک غدار. فلک حیله ساز: گرد گردان و فریبانت همی برد چوگوی تا چو چوگانت بکرد این فلک چوگان باز. ناصرخسرو
لسان الحمل و بارتنگ. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا جرغول و جرغون و خرگوش و خرکول نیز گویند. (آنندراج). رجوع به لسان الحمل شود، ورق کاغذ. (ناظم الاطباء)
لسان الحمل و بارتنگ. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا جرغول و جرغون و خرگوش و خرکول نیز گویند. (آنندراج). رجوع به لسان الحمل شود، ورق کاغذ. (ناظم الاطباء)
کار زبان باز است (که با زبان چرب و نرم مردم را فریب میدهد). (فرهنگ نظام) ، مکالمه و با هم سخن گفتن. (آنندراج) (ارمغان آصفی). گفتگو و مکالمه. (ناظم الاطباء) : صف مژگانش در زبان بازی است گرچه چشمش بخواب ناز شده ست. صائب. گفتگو با دل سیاهان میکند دل را سیاه شمع گر باشد طرف صائب زبان بازی خوش است. صائب. ، برابری و خصومت. (ارمغان آصفی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، چرب زبانی. لفاظی. چاپلوسی. چرب سخنی. خلابه. (منتهی الارب). رجوع به زبان باز، زبان آور، خالب و خلابت شود
کار زبان باز است (که با زبان چرب و نرم مردم را فریب میدهد). (فرهنگ نظام) ، مکالمه و با هم سخن گفتن. (آنندراج) (ارمغان آصفی). گفتگو و مکالمه. (ناظم الاطباء) : صف مژگانش در زبان بازی است گرچه چشمش بخواب ناز شده ست. صائب. گفتگو با دل سیاهان میکند دل را سیاه شمع گر باشد طرف صائب زبان بازی خوش است. صائب. ، برابری و خصومت. (ارمغان آصفی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء) ، چرب زبانی. لفاظی. چاپلوسی. چرب سخنی. خلابه. (منتهی الارب). رجوع به زبان باز، زبان آور، خالب و خلابت شود
دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان) ، دغاباز. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). کنایه از حیله باز و مکار. (لغت محلی شوشتر). دغاباز و محیل است و آن را دوالک باز نیز گویند. (آنندراج) (از برهان) (انجمن آرا). رجوع به دوالک و دوال بازی شود
دوالک باز. شخصی که دوالی و حلقه و قلابی دارد به نوعی مردم را فریب می دهد و زر ایشان می برد. (برهان) ، دغاباز. (غیاث) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). کنایه از حیله باز و مکار. (لغت محلی شوشتر). دغاباز و محیل است و آن را دوالک باز نیز گویند. (آنندراج) (از برهان) (انجمن آرا). رجوع به دوالک و دوال بازی شود